والفجر8

اوایل آذرماه سال 64 از سپاه شهرستان بافت به جبهه اعزام شدم.سازمان دهی در گردان حضرت ابوالفضل،گروهان عون،دسته1 و تیم ویژه صورت گرفت.انواع آموزش ها را اعم از سبک و سنگین فراگرفتم. آموزش های سبک شامل: شناخت کلیه سلاح های سبک(سلاح های کلاشینکف، ژ3،ام 1، انواع تیربارها، آر پی جی، مین ها،ش م ر،شنا،کاراته،پرتاب خنجر و آموزش های سنگین شامل: آموزش باتلاق(شبانه با حضور سردار حاج قاسم سلیمانی)، حرکت بر روی خارها، انهدام سنگرهای بتونی و... .</p>

پس از فراگیری آموزش ها به سمت آبادان حرکت کردیم و در اطراف نهر بلامه در یک سوله مستقر شدیم و دیگر گردان ها نیز در اطراف دیگر نهرها و پشت اروند رود با فاصله های مشخص و در منطقه ای پوشیده از نخلستان ها و نیزارها استقرار یافتند.

شناسایی:

نزدیک به 10 شبانه روز در کنار اروند رود( نهر بلامه) مستقر بودیم و برخی از روزها به شناسایی می رفتیم(صبح زود ،تاریک می رفتیم و در تاریکی شب برمی گشتیم)یک روز برای شناسایی به سوی نزدیک ترین نقطه به عراقی ها رفتیم با تنی چند از رزمندگان.موقعیت عراقی ها و چگونگی استحکامات آن ها را با دوربین های دستی رصد کردیم.البته شرایط به گونه ای بود که به دلیل مه آلودی منطقه وضعیت آرایش دشمن به طور صددرصد مشخص نبود.از صبح تا هنگام غروب در آن نقطه باتلاقی و صعب العبور درمیان نخلستان های سربریده و سوخته اوضاع را زیر نظر داشتیم.اما در نزدیکی غروب دشمن متوجه حضور ما شد ولذا آن نقطه را زیر آتش سنگین خمپاره ها گرفت.و ما در میان باران گلوله های خمپاره دشمن گرفتار شده بودیم.گلوله های خمپاره پیاپی در میان گل و لای و آب و باتلاق فرود می آمد.ما به سختی خود را نجات دادیم و به سوله برگشتیم.

سفارش سردار حاج قاسم سلیمانی:

حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در کنارنهر بلامه در یکی از روزهای پیش از عملیات اتفاق افتاد که نیروها را امر و نهی و به هوشیاری بیشتر دعوت می کردایشان می گفتندچرابرخی از رزمندگان ازسوله بیرون آمده اند و اصول امنیتی را رعایت نمی کنند؟حاج قاسم گفت:آقای محمودی(فرمانده گردان 418) را خبر کنید بیاید.آقای محمودی آمد و  او را بازخواست کرد.محمودی نیروهای پراکنده در اطراف نهر را به داخل سوله فراخواند.

نافله شب:

یک شب پیش از عملیات شهید حسن زارع پیشه از نیروهای ویژه غواص که نقش بسزایی در شکستن خط دشمن ایفا نمود به محل استقرار گردان ما آمد حدود یک ساعت بنده و آقای اسکندر زاده با ایشان در رابطه با میزان استحکامات خط دشمن و چگونگی وضعیت عراقی ها بحث و گفتگو کردیم.ایشان می گفت:من و تعداد دیگری از رزمندگان غواص برای شناسایی تا نزدیکی عراقی ها رفته ایم.آن ها اصلا احتمال انجام عملیات از منطقه ای به این صعب العبوری را نمی دهند.شهید زارع پیشه در کنار ما شامی سبک خورد و نماز شب خود را خواند و گفت:پس فردا ما جلوتر از شما به آب می زنیم و شما پشت سر ما حرکت می کنید و درصبح عملیات یا زنده می مانیم و همدیگر را ملاقات می کنیم ویا درصحرای قیامت یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد.آنگاه با ما روبوسی و وداع کرد.

شهید زارع پیشه:

توسلات و سوارشدن بر قایق:

دعا و مناجات(دعای توسل نزدیک به 7 بار)در بعد از ظهر شب قبل از عملیات و حلالیت طلبیدن رزمندگان از یکدیگر با گریه و زاری زاید الوصفی فضایی آکنده از معنویت،شور و احساس را پدید آورده بود.

سوار شدن به قایق ها با تاریک شدن هوا انجام شد.رزمندگان یکی بعد از دیگری از زیر قرآن رد شده و به صورت منظم با تجهیزات کامل به درون قایق های دو موتوره از پیش تعیین شده هدایت شدند.کم کم قایق ها آماده شدند.هوا کم کم رو به سردی گذاشته بود.از آغاز شب ساعت ها در کف قایق نشسته بودیم سکوت همه جا را فراگرفته بود.

آغاز عملیات و حرکت به سمت دشمن:

عملیات در حدود ساعت22 با رمز یا فاطمه الزهرا(س) آغاز شد. دقایقی بعد به گردان ما دستور حرکت داده شد.<br /><br /> قایق ما نخستین قایقی بود که به حرکت در آمد،همان قایقی که بر روی آن یک دستگاه تیربار دوشیکا تعبیه شده بود.قایق در حرکت بود که به مانعی ظاهرا تنه نخلی برخورد کرد و قایق در آب چپ شد اما نیروها نجات پیدا کرده و مجددا سوار قایق شدند.قایق به وسط اروندرود رسید که کم کم تیربارهای عراقی از چندطرف به سوی ما آتش گشودند.کم کم منور های عراقی ها،آسمان اروند را روشن می کرد.قایق ما لحظه ای مسیر حرکت را گم کرد. و این به دلیل آن بود که عراقی ها با چراغ قوه رزمندگان را به سوی خود جلب می کردند اما تیم ما در وسط آب های اروند متوجه اشتباه شد و بلافاصله تغییر جهت داده و به سمت معبر باز شده حرکت کرد.

ورود به معبر و دلاوری غواص ها:

با ورود به معبر با دیواره های دفاعی دشمن، انواع سیم خاردارهای رشته ای، حلقوی و فرشی، شاخک های فلزی از نوع نبشی و میلگرد به شکل هشت پر، معروف به خورشیدی، مین های منور،سنگرهای کمین واستراق سمع، سنگرهای بتونی، تنه درختان نخل مواجه شدیم. در معبر ،غواصی شهید شده بود و خودش را روی سیم های خاردار انداخته بود تا رزمندگان رد شوند.همچنین در کنار معبر،غواصی دیگر درحالیکه تیر خورده بود ذکر یازهرا می گفت و رزمندگان را هدایت می کرد.

موانع باتلاقی:

حدود 20 متر جلو رفتیم دیدم عده ای از رزمندگان در پشت مانعی که زیر آن آب و باتلاق بود متوقف شده بودند و می بایست همه از روی تخته ای به طول 5 متر و عرض حدود30سانتی متر عبور می کردند و این درحالی بود که باران هم می بارید و همه جا لغزنده بود. بنده گفتم من حرکت می کنم شما پشت سر من بیایید لذا من مبادرت به حرکت از روی آن تخته کردم اما به دلیل لغزنده بودن تخته ناگاه به داخل باتلاق افتادم. چند تن از رزمندگان بنده را نجات دادند.

پیشروی در عمق و درگیری بیشتر با دشمن:

پس از عبور از موانع در عمق پیشروی کردیم در جلوتر به گروهی از عراقی ها  برخورد کردم که مسلح بودند و به طرف ما در حرکت بودند به یکی از رزمندگان گفتم: رگبار روی آنها بگیر و من نارنجک می اندازم اما بنده در همانجا بر اثر ترکش از ناحیه پا مجروح شدم و هم رزم من شهید شد. بنده در داخل یکی از کانالهای عراقی افتاده بودم که آتش خمپاره های دشمن هم در همین لحظه رو به شدت گرفتن بود. در کنار من مجروح دیگری بود که او به دلیل جراحت سنگین وضعی بدتر از من داشت به صورت سینه خیز او را یدک می کشیدم تا رسیدم به انبوهی از مجروحین که آنها هم هرکدام به گونه ای مجروح شده بودند.در همین کانال مجروح دیگری که تیر به گلویش اصابت کرده بود سرش را روی پایم گذاشت و درحالی که چیزی نمی توانست بگوید دقایقی بعد شهید شد.یکی از رزمندگان به شدت مجروح شده بود به گونه ای که ماهیچه پای او بر اثر ترکش خمپاره جدا شده بود گفتم پتویی پیدا کنید و روی او بیندازید چون از سویی هوا هم تقریبا سرد شده بود پتویی پیدا کردند و روی او دادند.

به اسارت گرفتن تنی چند از نیروهای دشمن:

تقریبا دو ساعت پس از عملیات یکی از رزمندگان برخلاف قانون جنگ در شب،5 تا6 نفر اسیر گرفته بود و نمی دانستیم آنها را چکار کنیم قرار بر این شد که آنها را در یکی از سنگرهای پاک سازی شده عراقی نگه داری کرده تا پس از روشن شدن هوا آن ها را به پشت خط اعزام کنیم اما رزمنده ای آنها را به کمک یک نارنجک از بین برد و ما همه او را سرزنش کردیم.در همین لحظات رزمنده دیگری یک درجه دار عراقی را به اسارت گرفته بود بنده گفتم دست های او را از پشت محکم ببندید اما او پس از دقایقی ما را فریب داد و دست های خود را باز کرد ما هم بلا فاصله متوجه شدیم و محکم او را بستیم.

برخورد ناپسند فرمانده گارد رییس جمهوری عراق:

آن شب تا صبح خط زیر آتش خمپاره های دشمن بود و منور های عراقی ها مرتب منطقه را روشن می کرد تا اینکه صبح شد.نماز خواندیم .حدود ساعت 8 صبح تعدادی از فرماندهان گارد رییس جمهوری عراق به اسارت رزمندگان درآمدند یکی از رزمندگان از من خواست با آنها به عربی صحبت کنم. من که مقداری عربی بلد بودم کمی صحبت کردم اما یکی از درجه دارهای آنها که ظاهرا از فرماندهان بزرگ عراق به شمار می رفت آب دهان بر روی من انداخت.در همین اثنا یکی از رزمندگان می خواست او را بکشد که من مانع شدم.

وداع با شهیدان زارع پیشه و مؤذن:

هوا روشن شده بود به یکی از سنگرهای زیگراگی دشمن که بزرگترین سنگر فرماندهی بود وارد شدیم که در ورودی آن خمره های پر از شراب و نیز شیشه های مشروب دیده می شد که شب رزمندگان همه آنها را معدوم کرده بودند.آن سوی این سنگر فرماندهی جنازه ی دو تن از رزمندگان بزرگ لشکر شهیدان زارع پیشه و مؤذن بر روی باتلاق ها و بر لب اروند رود برای انتقال قرار داده شده بودند دقایقی به اجساد مطهر آنها خیره شده بودم و سرانجام با آنها وداع کردم.این دو شهید بزرگوار در پاکسازی خط اول عراق در لحظات اولیه عملیات به شهادت رسیده بودند.

آغاز بمباران های هوایی دشمن در منطقه:

در ظهر روز اول عملیات من و چندنفر از رزمندگان به دلیل مجروحیت با یکی از قایق ها به آن سوی  اروند برگشتیم و می بایست از زیر یک پل رد می شدیم تا خودمان را به اورژانس صحرایی برسانیم که ناگهان هواپیماهای عراقی که تعداد آنها شاید  بیشتر از 15 فروند بود، عملیات هوایی آغاز کردند و من با آن تعداد رزمنده در زیر پل محاصره شده بودیم و دشمن منطقه را بمباران می کرد و یکی از هواپیماها در نظر داشت پل را بزند و به همین منظور تلاش می کرد سنگر ضدهوایی مستقر بر روی پل را منهدم کند که عاقبت موفق شد در چند مرحله عملیات آتش ضدهوایی را  خاموش کرده و سنگرآن را منهدم سازد.اما ما سریعا از زیر پل خود را نجات دادیم و از منطقه درگیری دور شدیم.

پرتاب راکت های شیمیایی دشمن:

با مقداری پیاده روی حدود یک ساعت پیاده روی به جایی رسیدیم که مجددا هواپیماهای عراقی وارد عملیات شدند و این بار عملیات آنها پرتاب راکت های شیمیایی بود اما خوشبختانه ما نزدیک به اورژانس صحرایی شده بودیم . وارد اورژانس شدیم بلافاصله لباس های ما را عوض کردند و ما را با بک آمبولانس به بیمارستان دزفول منتقل کردند که در آن بیمارستان بیش از 300 رزمنده دچار انواع جراحت ها شده بودند.ما در آنجا مورد مداوای اولیه قرار گرفتیم اما تشخیص پزشکان این بود که روز بعد با یک فروند هواپیمای نظامی برای مداوای بهتر عازم تهران شویم....

 

مرثیه شهید فریدون اویسی در رثای شهیدحسن زارع پیشه

مرثیه ی شهید فریدون اویسی در رثای شهید حسن زارع پیشه ( 49 روز پس از شهادت شهید زارع پیشه در عملیات والفجر هشت و 9 ماه قبل از شهادت خودش در عملیات کربلای چهار )شهید فریدون اویسی

به نام خدابه یاد شهیدان جاوید اسلام و به یاد "حسن" آری ... اینجا، درخشش خون شهید خورشید را ...برادر رهگذر که خواهی آمد، اکنون اینجا در پگاه صادق، نصرت خدا بر مجاهدان، در معراج عاشقان متجلی گشت! در "فاو" بنگر سیمای فرزانگان فردا را !هرگاه از خرمشهر، آبادان، شلمچه، موسیان، هویزه و ... گذر کردی، آهسته تر گام بردار، زیرا که به زیر قدم هایت، خون مقدس یاران خورشید کربلا، کسانی که قصد آزاد سازی انسان " دربند " را داشتند، فروریخته است .ای فردا ! هرگاه از " کارون " بپرسی، به تو خواهد گفت که چرا تا ابد خواهد خروشید ؟ کارون ! چرا متلاطمی ؟ قدرت تو از چیست ؟ و ... او آرام همراه با موجی کوتاه تا ساحل خوشبختی می خندد و شاید هم می گرید که ای نستوه ! خون قهرمانانی گمنام بر آب هایم ریخت که قصد " آزاد سازیم " را از " سدّ " و فروریختنم و پیوستنم را به " دریا " داشتند .برادر ! ما درس داریم از دیروز، از یاسر، از کربلا و از عاشورا و از حسین و از خونین شهر .برادر! ما درس دادیم به امروز، اسلام ، آزادی، شرف به خفتگان، به مردگان متحرک و به نسل آینده.برادر !... و هم اکنون منتظر...برادر ! ای منتظر !

اکنون در " فاو " هستیم و " حماسه ی فاو " را با هم می سراییمو" حماسه ی فاو " را با هم می ستاییم.ای حماسه سازان فاو و ای انصارالله... شما روح الله هستید ! ای عزیزانی که نقاب خون بر چهره کشیدید! ما سوگواریم، ما عزاداریم . ای که به فرمان عزیز زهرایید! اکنون پس از حماسه کجایید؟ « هل جزاءُ الاحسانِ الا الاحسان »برادر بیا تا با هم بگوییم " آنان را " ای پَستان ، ای خفاشان شب چهره، ای ملازمان تاریکی و ظلمت، ای که زنجیر و غُل بر پاهای خونین مستضعفین در می افکندید « نور خدا جلوه گر شده » طلایه داران آفتاب همراه " او " خواهند آمد، و این همان " و نرید " است، او خواهد آمد تا که ندا کند " لا اله الا الله " را و  فرو ریزد " کرملین " ها و " سفید " ها را ؛ فرو خواهد کشید " من " ها را از سریر قدرت و پرچم سبزی را به جای پرچم سرخ گنبد طلایی مرقد جدّش حسین ثارالله، به اهتزاز در خواهد آورد، و این ها را همه، " غواصّان " در فجر پیروزی، در جنگ با " اروند دیوانه " به دست آب ها سپردند تا همگان بدانند که ما " دریا دلانیم " .جایشان خالی ! جایشان خالی !گویی که ز صخره ها ندا می آید<br /><br />آوای خوش خدا خدا می آید<br /><br />ای منتظران خسته دل برخیزید<"مهدی" محمد از " حرا " می آید و آیا پس از شهادت عاشقانِ رسیدن به لقای معشوق، می دانی رسالت چیست ؟<br /><br />نمی دانم دیگر چه بنویسم، که قلم نمی تواند، بیان نمی تواند و مرا یارای آن نیست که از او بگویم .<br /><br />او پیشتاز حرکت های مذهبی در دوران خفقان بود. او هشدار دهنده بود . او نمی پذیرفت الا اسلام .<br /><br />او نمای کامل « من المؤمنین رجال ... » ، « ان الله اشتری من المؤمنین ... » ، « والله رئوف بالعباد » و ... بود .<br /><br />او یار امام بود. سرباز " مهدی " بود . شاگرد " علی " بود . قلبش قرآن تکوینی بود . " حسن " بود . او نیکو بود، نیکو بود . او " شهید " بود .<br /><br />او ...<br /><br />چرا نتابد ؟ مگر خورشید جز تابیدن می شناسد ؟<br /><br />چرا امید نبخشد؟ مگر سپیده جز امید بخشیدن می یارد ؟</p>

<hr />

<p style="text-align: justify;"> </p>

<p><img style="display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;" src="/images/80118_372.jpg" alt="" width="459" height="326" border="0" /></p>

<p style="text-align: center;"><strong>شهید عابدینی،شهیدحاج احمدامینی،سردارحاج قاسم سلیمانی و تنی چند از رزمندگان لشکر ثارالله</strong></p>

<p style="text-align: center;">منبع تصویر بالا : پایگاه مشرق نیوز</p>

                                                                 والفجر8

اوایل آذرماه سال 64 از سپاه شهرستان بافت به جبهه اعزام شدم.سازمان دهی در گردان حضرت ابوالفضل،گروهان عون،دسته1 و تیم ویژه صورت گرفت.انواع آموزش ها را اعم از سبک و سنگین فراگرفتم. آموزش های سبک شامل: شناخت کلیه سلاح های سبک(سلاح های کلاشینکف، ژ3،ام 1، انواع تیربارها، آر پی جی، مین ها،ش م ر،شنا،کاراته،پرتاب خنجر و آموزش های سنگین شامل: آموزش باتلاق(شبانه با حضور سردار حاج قاسم سلیمانی)، حرکت بر روی خارها، انهدام سنگرهای بتونی و... .</p>

پس از فراگیری آموزش ها به سمت آبادان حرکت کردیم و در اطراف نهر بلامه در یک سوله مستقر شدیم و دیگر گردان ها نیز در اطراف دیگر نهرها و پشت اروند رود با فاصله های مشخص و در منطقه ای پوشیده از نخلستان ها و نیزارها استقرار یافتند.

شناسایی:

نزدیک به 10 شبانه روز در کنار اروند رود( نهر بلامه) مستقر بودیم و برخی از روزها به شناسایی می رفتیم(صبح زود ،تاریک می رفتیم و در تاریکی شب برمی گشتیم)یک روز برای شناسایی به سوی نزدیک ترین نقطه به عراقی ها رفتیم با تنی چند از رزمندگان.موقعیت عراقی ها و چگونگی استحکامات آن ها را با دوربین های دستی رصد کردیم.البته شرایط به گونه ای بود که به دلیل مه آلودی منطقه وضعیت آرایش دشمن به طور صددرصد مشخص نبود.از صبح تا هنگام غروب در آن نقطه باتلاقی و صعب العبور درمیان نخلستان های سربریده و سوخته اوضاع را زیر نظر داشتیم.اما در نزدیکی غروب دشمن متوجه حضور ما شد ولذا آن نقطه را زیر آتش سنگین خمپاره ها گرفت.و ما در میان باران گلوله های خمپاره دشمن گرفتار شده بودیم.گلوله های خمپاره پیاپی در میان گل و لای و آب و باتلاق فرود می آمد.ما به سختی خود را نجات دادیم و به سوله برگشتیم.

سفارش سردار حاج قاسم سلیمانی:

حضور سردار حاج قاسم سلیمانی در کنارنهر بلامه در یکی از روزهای پیش از عملیات اتفاق افتاد که نیروها را امر و نهی و به هوشیاری بیشتر دعوت می کردایشان می گفتندچرابرخی از رزمندگان ازسوله بیرون آمده اند و اصول امنیتی را رعایت نمی کنند؟حاج قاسم گفت:آقای محمودی(فرمانده گردان 418) را خبر کنید بیاید.آقای محمودی آمد و  او را بازخواست کرد.محمودی نیروهای پراکنده در اطراف نهر را به داخل سوله فراخواند.

نافله شب:

یک شب پیش از عملیات شهید حسن زارع پیشه از نیروهای ویژه غواص که نقش بسزایی در شکستن خط دشمن ایفا نمود به محل استقرار گردان ما آمد حدود یک ساعت بنده و آقای اسکندر زاده با ایشان در رابطه با میزان استحکامات خط دشمن و چگونگی وضعیت عراقی ها بحث و گفتگو کردیم.ایشان می گفت:من و تعداد دیگری از رزمندگان غواص برای شناسایی تا نزدیکی عراقی ها رفته ایم.آن ها اصلا احتمال انجام عملیات از منطقه ای به این صعب العبوری را نمی دهند.شهید زارع پیشه در کنار ما شامی سبک خورد و نماز شب خود را خواند و گفت:پس فردا ما جلوتر از شما به آب می زنیم و شما پشت سر ما حرکت می کنید و درصبح عملیات یا زنده می مانیم و همدیگر را ملاقات می کنیم ویا درصحرای قیامت یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد.آنگاه با ما روبوسی و وداع کرد.

شهید زارع پیشه:

توسلات و سوارشدن بر قایق:

دعا و مناجات(دعای توسل نزدیک به 7 بار)در بعد از ظهر شب قبل از عملیات و حلالیت طلبیدن رزمندگان از یکدیگر با گریه و زاری زاید الوصفی فضایی آکنده از معنویت،شور و احساس را پدید آورده بود.

سوار شدن به قایق ها با تاریک شدن هوا انجام شد.رزمندگان یکی بعد از دیگری از زیر قرآن رد شده و به صورت منظم با تجهیزات کامل به درون قایق های دو موتوره از پیش تعیین شده هدایت شدند.کم کم قایق ها آماده شدند.هوا کم کم رو به سردی گذاشته بود.از آغاز شب ساعت ها در کف قایق نشسته بودیم سکوت همه جا را فراگرفته بود.

آغاز عملیات و حرکت به سمت دشمن:

عملیات در حدود ساعت22 با رمز یا فاطمه الزهرا(س) آغاز شد. دقایقی بعد به گردان ما دستور حرکت داده شد.<br /><br /> قایق ما نخستین قایقی بود که به حرکت در آمد،همان قایقی که بر روی آن یک دستگاه تیربار دوشیکا تعبیه شده بود.قایق در حرکت بود که به مانعی ظاهرا تنه نخلی برخورد کرد و قایق در آب چپ شد اما نیروها نجات پیدا کرده و مجددا سوار قایق شدند.قایق به وسط اروندرود رسید که کم کم تیربارهای عراقی از چندطرف به سوی ما آتش گشودند.کم کم منور های عراقی ها،آسمان اروند را روشن می کرد.قایق ما لحظه ای مسیر حرکت را گم کرد. و این به دلیل آن بود که عراقی ها با چراغ قوه رزمندگان را به سوی خود جلب می کردند اما تیم ما در وسط آب های اروند متوجه اشتباه شد و بلافاصله تغییر جهت داده و به سمت معبر باز شده حرکت کرد.

ورود به معبر و دلاوری غواص ها:

با ورود به معبر با دیواره های دفاعی دشمن، انواع سیم خاردارهای رشته ای، حلقوی و فرشی، شاخک های فلزی از نوع نبشی و میلگرد به شکل هشت پر، معروف به خورشیدی، مین های منور،سنگرهای کمین واستراق سمع، سنگرهای بتونی، تنه درختان نخل مواجه شدیم. در معبر ،غواصی شهید شده بود و خودش را روی سیم های خاردار انداخته بود تا رزمندگان رد شوند.همچنین در کنار معبر،غواصی دیگر درحالیکه تیر خورده بود ذکر یازهرا می گفت و رزمندگان را هدایت می کرد.

موانع باتلاقی:

حدود 20 متر جلو رفتیم دیدم عده ای از رزمندگان در پشت مانعی که زیر آن آب و باتلاق بود متوقف شده بودند و می بایست همه از روی تخته ای به طول 5 متر و عرض حدود30سانتی متر عبور می کردند و این درحالی بود که باران هم می بارید و همه جا لغزنده بود. بنده گفتم من حرکت می کنم شما پشت سر من بیایید لذا من مبادرت به حرکت از روی آن تخته کردم اما به دلیل لغزنده بودن تخته ناگاه به داخل باتلاق افتادم. چند تن از رزمندگان بنده را نجات دادند.

پیشروی در عمق و درگیری بیشتر با دشمن:

پس از عبور از موانع در عمق پیشروی کردیم در جلوتر به گروهی از عراقی ها  برخورد کردم که مسلح بودند و به طرف ما در حرکت بودند به یکی از رزمندگان گفتم: رگبار روی آنها بگیر و من نارنجک می اندازم اما بنده در همانجا بر اثر ترکش از ناحیه پا مجروح شدم و هم رزم من شهید شد. بنده در داخل یکی از کانالهای عراقی افتاده بودم که آتش خمپاره های دشمن هم در همین لحظه رو به شدت گرفتن بود. در کنار من مجروح دیگری بود که او به دلیل جراحت سنگین وضعی بدتر از من داشت به صورت سینه خیز او را یدک می کشیدم تا رسیدم به انبوهی از مجروحین که آنها هم هرکدام به گونه ای مجروح شده بودند.در همین کانال مجروح دیگری که تیر به گلویش اصابت کرده بود سرش را روی پایم گذاشت و درحالی که چیزی نمی توانست بگوید دقایقی بعد شهید شد.یکی از رزمندگان به شدت مجروح شده بود به گونه ای که ماهیچه پای او بر اثر ترکش خمپاره جدا شده بود گفتم پتویی پیدا کنید و روی او بیندازید چون از سویی هوا هم تقریبا سرد شده بود پتویی پیدا کردند و روی او دادند.

به اسارت گرفتن تنی چند از نیروهای دشمن:

تقریبا دو ساعت پس از عملیات یکی از رزمندگان برخلاف قانون جنگ در شب،5 تا6 نفر اسیر گرفته بود و نمی دانستیم آنها را چکار کنیم قرار بر این شد که آنها را در یکی از سنگرهای پاک سازی شده عراقی نگه داری کرده تا پس از روشن شدن هوا آن ها را به پشت خط اعزام کنیم اما رزمنده ای آنها را به کمک یک نارنجک از بین برد و ما همه او را سرزنش کردیم.در همین لحظات رزمنده دیگری یک درجه دار عراقی را به اسارت گرفته بود بنده گفتم دست های او را از پشت محکم ببندید اما او پس از دقایقی ما را فریب داد و دست های خود را باز کرد ما هم بلا فاصله متوجه شدیم و محکم او را بستیم.

برخورد ناپسند فرمانده گارد رییس جمهوری عراق:

آن شب تا صبح خط زیر آتش خمپاره های دشمن بود و منور های عراقی ها مرتب منطقه را روشن می کرد تا اینکه صبح شد.نماز خواندیم .حدود ساعت 8 صبح تعدادی از فرماندهان گارد رییس جمهوری عراق به اسارت رزمندگان درآمدند یکی از رزمندگان از من خواست با آنها به عربی صحبت کنم. من که مقداری عربی بلد بودم کمی صحبت کردم اما یکی از درجه دارهای آنها که ظاهرا از فرماندهان بزرگ عراق به شمار می رفت آب دهان بر روی من انداخت.در همین اثنا یکی از رزمندگان می خواست او را بکشد که من مانع شدم.

وداع با شهیدان زارع پیشه و مؤذن:

هوا روشن شده بود به یکی از سنگرهای زیگراگی دشمن که بزرگترین سنگر فرماندهی بود وارد شدیم که در ورودی آن خمره های پر از شراب و نیز شیشه های مشروب دیده می شد که شب رزمندگان همه آنها را معدوم کرده بودند.آن سوی این سنگر فرماندهی جنازه ی دو تن از رزمندگان بزرگ لشکر شهیدان زارع پیشه و مؤذن بر روی باتلاق ها و بر لب اروند رود برای انتقال قرار داده شده بودند دقایقی به اجساد مطهر آنها خیره شده بودم و سرانجام با آنها وداع کردم.این دو شهید بزرگوار در پاکسازی خط اول عراق در لحظات اولیه عملیات به شهادت رسیده بودند.

آغاز بمباران های هوایی دشمن در منطقه:

در ظهر روز اول عملیات من و چندنفر از رزمندگان به دلیل مجروحیت با یکی از قایق ها به آن سوی  اروند برگشتیم و می بایست از زیر یک پل رد می شدیم تا خودمان را به اورژانس صحرایی برسانیم که ناگهان هواپیماهای عراقی که تعداد آنها شاید  بیشتر از 15 فروند بود، عملیات هوایی آغاز کردند و من با آن تعداد رزمنده در زیر پل محاصره شده بودیم و دشمن منطقه را بمباران می کرد و یکی از هواپیماها در نظر داشت پل را بزند و به همین منظور تلاش می کرد سنگر ضدهوایی مستقر بر روی پل را منهدم کند که عاقبت موفق شد در چند مرحله عملیات آتش ضدهوایی را  خاموش کرده و سنگرآن را منهدم سازد.اما ما سریعا از زیر پل خود را نجات دادیم و از منطقه درگیری دور شدیم.

پرتاب راکت های شیمیایی دشمن:

با مقداری پیاده روی حدود یک ساعت پیاده روی به جایی رسیدیم که مجددا هواپیماهای عراقی وارد عملیات شدند و این بار عملیات آنها پرتاب راکت های شیمیایی بود اما خوشبختانه ما نزدیک به اورژانس صحرایی شده بودیم . وارد اورژانس شدیم بلافاصله لباس های ما را عوض کردند و ما را با بک آمبولانس به بیمارستان دزفول منتقل کردند که در آن بیمارستان بیش از 300 رزمنده دچار انواع جراحت ها شده بودند.ما در آنجا مورد مداوای اولیه قرار گرفتیم اما تشخیص پزشکان این بود که روز بعد با یک فروند هواپیمای نظامی برای مداوای بهتر عازم تهران شویم....

 

مرثیه شهید فریدون اویسی در رثای شهیدحسن زارع پیشه

مرثیه ی شهید فریدون اویسی در رثای شهید حسن زارع پیشه ( 49 روز پس از شهادت شهید زارع پیشه در عملیات والفجر هشت و 9 ماه قبل از شهادت خودش در عملیات کربلای چهار )شهید فریدون اویسی

به نام خدابه یاد شهیدان جاوید اسلام و به یاد "حسن" آری ... اینجا، درخشش خون شهید خورشید را ...برادر رهگذر که خواهی آمد، اکنون اینجا در پگاه صادق، نصرت خدا بر مجاهدان، در معراج عاشقان متجلی گشت! در "فاو" بنگر سیمای فرزانگان فردا را !هرگاه از خرمشهر، آبادان، شلمچه، موسیان، هویزه و ... گذر کردی، آهسته تر گام بردار، زیرا که به زیر قدم هایت، خون مقدس یاران خورشید کربلا، کسانی که قصد آزاد سازی انسان " دربند " را داشتند، فروریخته است .ای فردا ! هرگاه از " کارون " بپرسی، به تو خواهد گفت که چرا تا ابد خواهد خروشید ؟ کارون ! چرا متلاطمی ؟ قدرت تو از چیست ؟ و ... او آرام همراه با موجی کوتاه تا ساحل خوشبختی می خندد و شاید هم می گرید که ای نستوه ! خون قهرمانانی گمنام بر آب هایم ریخت که قصد " آزاد سازیم " را از " سدّ " و فروریختنم و پیوستنم را به " دریا " داشتند .برادر ! ما درس داریم از دیروز، از یاسر، از کربلا و از عاشورا و از حسین و از خونین شهر .برادر! ما درس دادیم به امروز، اسلام ، آزادی، شرف به خفتگان، به مردگان متحرک و به نسل آینده.برادر !... و هم اکنون منتظر...برادر ! ای منتظر !

اکنون در " فاو " هستیم و " حماسه ی فاو " را با هم می سراییمو" حماسه ی فاو " را با هم می ستاییم.ای حماسه سازان فاو و ای انصارالله... شما روح الله هستید ! ای عزیزانی که نقاب خون بر چهره کشیدید! ما سوگواریم، ما عزاداریم . ای که به فرمان عزیز زهرایید! اکنون پس از حماسه کجایید؟ « هل جزاءُ الاحسانِ الا الاحسان »برادر بیا تا با هم بگوییم " آنان را " ای پَستان ، ای خفاشان شب چهره، ای ملازمان تاریکی و ظلمت، ای که زنجیر و غُل بر پاهای خونین مستضعفین در می افکندید « نور خدا جلوه گر شده » طلایه داران آفتاب همراه " او " خواهند آمد، و این همان " و نرید " است، او خواهد آمد تا که ندا کند " لا اله الا الله " را و  فرو ریزد " کرملین " ها و " سفید " ها را ؛ فرو خواهد کشید " من " ها را از سریر قدرت و پرچم سبزی را به جای پرچم سرخ گنبد طلایی مرقد جدّش حسین ثارالله، به اهتزاز در خواهد آورد، و این ها را همه، " غواصّان " در فجر پیروزی، در جنگ با " اروند دیوانه " به دست آب ها سپردند تا همگان بدانند که ما " دریا دلانیم " .جایشان خالی ! جایشان خالی !گویی که ز صخره ها ندا می آید<br /><br />آوای خوش خدا خدا می آید<br /><br />ای منتظران خسته دل برخیزید<"مهدی" محمد از " حرا " می آید و آیا پس از شهادت عاشقانِ رسیدن به لقای معشوق، می دانی رسالت چیست ؟<br /><br />نمی دانم دیگر چه بنویسم، که قلم نمی تواند، بیان نمی تواند و مرا یارای آن نیست که از او بگویم .<br /><br />او پیشتاز حرکت های مذهبی در دوران خفقان بود. او هشدار دهنده بود . او نمی پذیرفت الا اسلام .<br /><br />او نمای کامل « من المؤمنین رجال ... » ، « ان الله اشتری من المؤمنین ... » ، « والله رئوف بالعباد » و ... بود .<br /><br />او یار امام بود. سرباز " مهدی " بود . شاگرد " علی " بود . قلبش قرآن تکوینی بود . " حسن " بود . او نیکو بود، نیکو بود . او " شهید " بود .<br /><br />او ...<br /><br />چرا نتابد ؟ مگر خورشید جز تابیدن می شناسد ؟<br /><br />چرا امید نبخشد؟ مگر سپیده جز امید بخشیدن می یارد ؟</p>

<hr />

<p style="text-align: justify;"> </p>

<p><img style="display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;" src="/images/80118_372.jpg" alt="" width="459" height="326" border="0" /></p>

<p style="text-align: center;"><strong>شهید عابدینی،شهیدحاج احمدامینی،سردارحاج قاسم سلیمانی و تنی چند از رزمندگان لشکر ثارالله</strong></p>

<p style="text-align: center;">منبع تصویر بالا : پایگاه مشرق نیوز</p>